«منصور» در گرداب تکنیکزدگی اسیر نشده است و روایتی سرراست و روراست از سوژه و ایده مرکزیاش با ما در میان گذاشته و این را مدیون تجربهای است که «سیاوش سرمدی» از عالم مستندسازی با خودش به همراه آورده است. حاتمیکیا در جایی گفته بود ای کاش فیلمسازان داستانی همهشان از مستندسازی به عالم سینمای داستانی ورود کنند؛ و این فیلم مؤیدی بر گفته حاتمیکیاست.
«منصور» نه اسلوموشن متظاهرانهای دارد و نه موسیقی را اسرافگونه خرج فیلم کرده است. دوربین، در عین اینکه خودش را به رخ نمیکشد، آماتوری و ناشیانه هم نیست و آینه وار اجازه میدهد که سوژه به ما نزدیک شود. نه یک دکوپاژ کلاسیک و حکاکی شده دارد و نه به ورطه شلختگی و گیجی افتاده است. بازی «محسن قصابیان» هم که غافلگیری بزرگ فیلم است و بار دیگر به ما ثابت میکند که میتوان با تکیه بر استعدادهای برآمده از صحنه تئاتر، حلقه بسته بازیگران سینمای ایران را شکست.
در ساخت فیلمهای زندگی نامهای، مهمترین مسئله پیدا کردن یک خط روایت از زندگی آن شخصیت و متحد کردن خرده روایتها در دل آن خط اصلی است. «منصور» به خوبی از پس این کار بر آمده است. خط پیرنگ، درگیری منصور ستاری با نیروهای مخالف (دلالان، تحریم، مشکلات خانوادگی و مالی، ضعف فنی و مهندسی، ناهمراهی سیاسیون و ...) برای رسیدن به هدفی معین است که این هدف همانا افزایش توان دفاعی داخلی برای حفاظت از مردم است. دردی که از همان سکانس ابتدای فیلم بر جان منصور ستاری مینشیند. اغلب خرده روایت های انتخاب شده از زندگی شهید ستاری در دل همین روایت سرراست به وحدت رسیده و از روایت کلاژی گریخته است.
از معدود دفعاتی است که شاهد یک قهرمان کنشگر و زمینهمند در سینمای ایران هستیم. قهرمان های ما معمولا یا کنش پذیر و مستأصل و افسرده هستند یا خودبنیاد و سوپرمن و منقطع از زمینه؛ اما «منصور» ستاری به عنوان یک افسر بلندپایه ارتش جمهوری اسلامی، نه تسلیم زمینه است و نه منقطع از آن. او در همین زمانه و زمینه راه باز می کند ومعبر می زند. اساسا هنر قهرمان برقراری نسبت درست با عناصر زندگی پیرامونش است، نه انجام کارهای محیرالعقول
هنر قهرمان این است که از اداره وام تبعیض آمیز نگیری، از پول خانهات بگذری، دردسر تعمیر و طراحی و ساخت قطعات هواپیما را به جان بخری و جا نزنی. آن هم در زمان جنگ که می بینی جلوی چشمت با دو من ریش رشوه می گیرند؛ آن هم در زمانهای که دلالان رسما در حاکمیت نفوذ کرده اند و تولید و خودکفایی را زمین می زنند. اینکه به عنوان یک مقام مسئول، خیانت ها را ببینی اما نه جار و جنجال راه بیندازی و کار را زمین بگذاری و نه تسلیم شوی و استعفا بدهی، کاری است که یک «قهرمان» می کند. البته بهتر بود کمی بیشتر از خلوت قهرمان میدیدیم تا کشمکش باطنی به موازات کشمکش ظاهری هم شکل می گرفت. شهدای ما هم با دشمن بیرونی می جنگیدند و هم با دشمن ترین دشمنانشان که همان نفسشان است.
فیلم به درستی از دهه شصت کلیشه زدایی می کند. دهه شصت از درو دیوار معنویت و ایثار و پاکی نمی بارید. همان زمان در دل حاکمیت جریان های خبیثی حضور داشتند که با خون شهدا کاسبی می کردند و همزمان ستاریها هم بودند که با آنها ستیز داشتند. آنچه به چشم خودمان امروز در وجود امثال شهید فخری زاده هم دیدیم. به همین ترتیب درام سیاسی «منصور» هم شکل می گیرد و نقد سیاسی آن با مسئله امروز ما هم مماس میشود تا فیلم، علاوه بر ارزش سندی و تاریخی، کارکردی متناسب با زمانه کنونی پیدا کند.
اگر تا پیش از این واژه «رسمی» برچسبی بود که بر پیشانی هر چیز سفارشی، جدا از مردم، علیه مردم، شعارزده، بی روح و کلیشه ای نصب می شد، حالا ما در موج نوی سینمای انقلاب اسلامی، با قهرمان هایی مواجهیم که در عین آنکه درد مردم دارند، کاملا «رسمی» و حکومتی هستند. سینمای انقلاب اسلامی در حال تجدید حیات و پوست اندازی است. این سینما، مؤلفه هایی دارد که با نگاه به فیلم منصور و چند اثر دیگر از سال های گذشته می توان رد آن را پیدا کرد.