حسین مهدویان عزیز سلام؛
خالصانه بگویم برایت از صمیم قلبم شادمانم و البته نگران.
شادمانم چون به خوبی و تمام قد توانسته ای غبار فراموشی را از ساحت اسطوره های بی بدیل سرزمینم برداری.
مردان بزرگی که زندگی شان تماشایی ست و تو چقدر خوب و صادق این زندگی را به تماشا نشسته ای. زندگی و تلاش مردانی که هرگز نخواسته اند به چشم بیایند و دیده شوند اما به خواست و اراده پروردگار فداکاری هاشان تماشایی تر شده است.
این قهرمانان حالا در فیلم تو در مقابل چشمان ما راه می روند، لبخند می زنند و زنده اند، آشکارتر از همیشه، روشن و آفتابی.
حسین جان تو در این فیلم چیزهایی را دیده ای که خود به چشم ندیده ای و این دشواری کار تو را عیان می کند.
اما حسین جان نگرانی هایم کجاست...
راستش را بگویم برای فرداهایت نگرانم. تو اولین گام هایت را استوار و متین برداشته ای اما می دانم و امیدوارم تو هم بدانی که دشوارتر از گام برداشتن در یک مسیر، ثبات قدم در راهیست که پیش گرفته ای. در این خلوص ماندن دشواری فرداهای توست. اسطوره ها و قهرمانان سرزمینمان به گواهی همین فیلمت ماندهاند و استوارند. امیدوارم در این مسیر تو نیز استوار و خوب بمانی.
با احترام