چهارشنبه 05 اسفند 1394 /
1398
خاطره نوشت احسان محمدحسنی از همسفرى با مدافعان حرم
"پروازِ دمشق به حلب ،ساعت ده و نیم شب"
احسان محمدحسنی :
هواپیمای غول پیکر باربری c130 از باند فرودگاهِ تاریک و خلوت و ساکتِ دمشق کنده می شود. همه رزمندگان کف هواپیما تنگ هم نشسته اند. جای سوزن انداختن نیست. هواپیما هنوز ارتفاع نگرفته امّا کمردرد امانم را بریده. شاید بخاطر جای ناصاف و ریل حمل بار است که بر روی آن نشسته ام. همه سرخوش و با نشاط اند. چه همراهان من و چه رزمندگان سوری ، عراقی ، افغانستانی و پاکستانی که همه کیپ در کیپ و شاد و سرمست دور هم حلقه زده اند.
مهدی مطهر نمک می ریزد و دائم شوخی می کند و باعث خندۀ اطرافیان می شود و گوشش به تذکرات و نصیحت های من بدهکار نیست. نوای صلوات و سرود است که از هر طرف بلند است. تو گویی این جماعت، نه به میدان نبرد، که به بهشت برین وارد می شوند. داخل هواپیما تاریک است و جز چند لامپ کم سو، چراغی روشن نیست. پنجره ای هم وجود ندارد که بفهمیم کجاییم و موقعیت را تشخیص دهیم. یادم افتاد سفر قبلی یعنی یک سال و نیم پیش تر، این مسیر را با هلی کوپتر و از ارتفاع بسیار زیاد بهمراه سردار همدانی طی کردیم. درب هلی کوپتر باز بود و من با یک لا پیراهن منجمد شدم بالای ابرها. ارتفاع زیاد برای این بود که داعش و «جبهه النصره» مجهز به موشک حرارتیِ اهدایی ارتش سعودی و ترکیه و آمریکا شده بود و احتمال اصابت موشک و سقوط هلی کوپترها بالا بود. لذا ناگزیر باید ارتفاع می گرفتند و در حلب هم به دلیل اشغال فرودگاه توسط مسلّحین تکفیری، در وسط بیابان های حاشیۀ حلب فرود آمدیم ... برگردیم داخل هواپیمای c130 و آن شبِ تاریک و باز هم به مقصد حلب. این بار امّا هواپیما در امتداد باند فرودگاهِ خاموش و سرد حلب، غُرش کنان به زمین نشست.
بیشتر بخوانید